برای تو، طراوت
طراوت، خیلی دلم گرفته از دنیا. از اینکه خیلی چیزها چند ماه قبل برای اخرین بار اتفاق افتاده اند و نمی دانستم که قرار است اخرین بار باشد. طراوت دارم این ها را با اشک و بغض های خیلی سنگین می نویسم. دلم خیلی گرفته از اینکه چند ماه است ندیده ایم همدیگر را. از اینکه معلوم نیست چند ماه دیگر هم نمی توانم ببینمت. از اینکه باید خانه را تحویل بدهی. از اینکه اتاقمان را، پنجره مان را، جای گرم و نرممان را دیگر نداریم و من هم نیستم که از روزهای اخرش استفاده کنم. دلم گرفته از اینکه دیگر قرار نیست هیچوقت توی آن اشپزخانه عدس پلو درست کنم.از اینکه هیچوقت دیگر قرار نیست صبح زود برسم شیراز و چهار طبقه از ساختمانی در فلکه اطلسی بالا بیایم و دم در منتظرم باشی.
اصلا توان هضم اتفاقاتی که دارد می افتد را ندارم. فقط می توانم گریه کنم برایشان.
واقعا باورم نمی شود دیگر خانه مان را نخواهیم داشت و من حتی نمی توانم ازش خداحافظی کنم.
طراوت، اینجا، جایی که از انجا دارم این ها را می نویسم، خیلی چیزها و ادم ها را از من گرفته. گفته بودم نمی خواهم تو یکی از آن ها باشی ولی راستش مطمئن نیستم چه اتفاقی قرار است بیفتد.
فعلا فقط می دانم که نیاز دارم گریه کنم و گریه کنم.
برای واحدی در طبقه چهارم ساختمانی در ابتدای کوچه فروغی، درنزدیکی فلکه اطلسی. برای خیایان سمیه و پارک ازادی، برای دلتنگیم برای نوید که همیشه در خانه سعی می کنیم یه هم برنخوریم. برای امیر، حامد و مونا، برای همه بچه های پارک که راستش نمی دانم در نبود تو، رابطهام باهاشان ادامه پیدا می کند یا نه!
طراوت، من در زندگی ام، کم زندانی نبوده ام، اما هیچوقت جای خاصی برای رفتن هم نداشته ام. ولی حالا دارم. دارم و دارد از دست هم می رود ولی من همچنان زندانی ام. بیشتر از همیشه. احساس می کنم از همه ادم هایی که پایی، راهی، هرچیزی برای رفتن دارند و کسی متوقفشان نمی کند متنفرم. احساس می کنم هرکسی که می تواند حرکت کند، دارد به من فخر می فروشد.
طراوت این از دست دادن بدونِ خداحافظی، برایم غم خیلی سنگینیست که ریشه در همه ی غم های دیگر زندگیم دارد. که همه غم های گذشته را یاداوری و زنده می کند. که یادم می اندازد همیشه از کجا ضربه خورده ام.