آیا قدر دانسته ای؟
تمام شب های این چند ماه، این سوال را از خود پرسیده ام که آیا به اندازه کافی قدر دانسته ام؟ انقدر که باید، عشق ورزیده ام؟
بسیاری از شب ها، جوابم با قاطعیت و رضایت، بله بوده.
و شب هایی نیز، جز اشک یا لبخند، با پشت پرده دردی از عمق جان، جوابی نداشته ام.
من دو سالی می شود که درد آه کشیدن را احساس می کنم.
این شب ها، زیاد آه می کشم.
خیلی حرف برای نوشتن دارم و خیلی آه برای کشیدن.
به زودی می نویسم فعلا درگیری های احمقانه دیگری هستند که باید بهشان برسم!
فقط همین را بگویم که تا به حال چیز گران بهایی را انداخته ای دور و بعد از تو کسی ان را برداشته باشد و تو تازه فهمیده باشی چه چیز گران بهایی داشته ای؟
این روزها انگار همه، چیزهای عزیز من را برداشته اند! حالا یا خودم دورشان انداختم یا دنیا یک جوری ازم گرفتشان که اه هردو حالتش سخت از جان بر می اید.
چطور خودمان و دنیا را ببخشیم؟
به من بگو عزیز من.
چطور؟