رقصی میان خون
پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۲۳ ق.ظ
امروز حسابی باران بارید.
از صبح تا حالا هر چند ساعت یک باران حسابی می بارد. اولین نارنج های امسال را چیدم و خوردم. روز خوبی داشتهام هرچند هنوز سروش برنگشته ولی چند ساعت قبل زنگ زد و گفت که احتمالا شنبه برمی گردد.
دلم برایش تنگ شده. این حس برای چند ماه قبل، برای یک روز دوری، زیاد طبیعی نبود ولی وابسته تر شده ام و تحملم برای دوری ها پایین آمده. فکر کنم از تاثیرات دوری های طولانی مدت دوران قرنطینه است.
بیرون مدام بوی خون می شنوم. بوی آبان تهران؛ برف های خونآلود. دلم می خواهد این غم را برقصم. همین الان بروم از این سر خیابان سمیه تا آن سرش برقصم.
۹۹/۰۸/۲۲