امشب برای دومین بار در این زمان به اصطلاح قرنطینه، یا نه، بیشتر، در کل این دوسال اخیر، حس کردم دنیا روی سرم آوار شده. و هر دو بار به دلیل ثابتی بود. به این خاطر در این مدت چنین حسی پیش نیامده بود که دیگر هیچ اتفاقی را انقدر بزرگ نمی دیدم که زندگی را آنقدر تلخ و غیرقابل تحمل کند. راستش حتی درمورد همین اتفاق هم همین نظر را دارم! آنقدر این مسئله کوچک و بی اهمیت است که اصلا درحد اتفاقات بد اخیرم نیست اما چیزهای عمیق تری در ادم هست. در لایه های زیرین آدمی. که حتی با وجود آگاه شدن از ریشه درد و دلایلش، ناتوان از حل ان است.