کوه احمدْ سلمان بین ما و دریا قرار دارد. یعنی اگر احمد سلمان نبود، ما اخر نگاهمان می رسید به دریا! ولی حالا که احمد سلمان هست تهش می خورد به دیواره های زیبایش! با اینکه به جز این دو سه سال اخیر، در تمام سال های دیگر زندگی ام هرروز کوه احمد سلمان را می دیده ام اما باز هم به نظرم زیباترین و خوش تراش ترین کوهیست که تا به حال دیده ام.هربار با دیدنش و ابهتش ناخوداگاه چیزی را، کسی را، شکر می گویم! اما این کوه زیبا و با ابهت دریا را از ما گرفته! البته که باعث شده ما شرجی طاقت فرسای بندرها را نداشته باشیم و تابستان قابل تحمل تری را داشته باشیم و بهارهامان هم سرسبز تر باشد! اما تمام زندگیمان را درگیر این بودیم که ما واقعا ترجیح می دادیم تابستان سخت تری را بگذرانیم یا اینکه دریا نداشته باشیم؟ گاهی گله می کنیم که چرا حالا که جنوبیم، از نعمت دریا در بغل خانه مان محرومیم و گاهی هم در گرمای پنجاه درجه خدا را شکر می کنیم که در بندر و با هوای شرجی زندگی نمی کنیم طوری که انگار هوای اینجا هوای بهشت است!
گاهی این درگیری دریا داشتن و نداشتن آنقدر در من شدید می شود و مفصل درموردش فکر می کنم که انگار همه چیز به تصمیم من بستگی دارد. به اینکه من ترجیح میدهم هوای شرجی نداشته باشیم ولی به جایش یک ساعت سوار ماشین بشویم از احمد سلمان بالا برویم و بعد برویم پایین تا برسیم به دریا یا اینکه در حیاطمان را باز کنم و بروم لب دریا و به جایش تابستان ها را با شرجی و خفگی بگذرانم. انگار که وقتی من دریا را انتخاب کنم، کوه احمد سلمان برداشته می شود، دریا جلو می آید و شهر ما بندر می شود.
برای زیبایی احمد سلمان، برای خاطراتی که میان زیبایی های احمد سلمان داشته ام، برای پناه بودن احمد سلمان برای عاشقی، برای دریای پشت احمد سلمان، شکر.