مُرُنگ دُرنگ

سی خاطِر ارزشی که سی ای دو روز زندگی قائلُم وُ لذِت ثبتش

مُرُنگ دُرنگ

سی خاطِر ارزشی که سی ای دو روز زندگی قائلُم وُ لذِت ثبتش

منوی بلاگ

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

همه چیز می‌گذرد. همه چیز. زودتر از آن چه که فکرش را می کنی.

بببن کجایی! ببین چه چیزهایی گذشته و حالا اینجایی.

و متاسفانه یا خوشبختانه هنوز می‌توانم خوشحال باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۵۱
حیران

قلبم داره کنده میشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۱۶:۵۰
حیران

کاش طراوت نیامده بود دیدنم. همه چیز زنده شد. بعد از ماه ها ندیدن و دوری، با همه چیز کنار امده بودم. حالا از اول شروع کنم به کنار امدن؟

دلم می خواهد تا اخر دنیا گریه کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۱۶
حیران

دلم برای زندگی شیرازم تنگ شده.

برای اینکه یک دختر خانه دار باشم. صبح ها بروم بازارچه‌ی سر کوچه و میوه و سبزی و تخم مرغ و پنیر بخرم. بیایم خانه و تا طراوت بر‌می‌گردد، ناهار بپزم؛ تا ناهار بپزد وسط اشپزخانه پهن شوم و سبزی ها را پاک کنم. وقتی طراوت رسید در را برایش باز کنم. بغلم کند. ناهار را بکشم. سر اینکه چه کسی سفره را جمع کند بحث کنیم. استراحت کنیم و دوباره سر کار رفتنش را نگاه کنم. عصرِ تنهایم را پای پنجره یا درحال قدم زدن در خیابان یا با دوچرخه سواری بگذرانم. یا اصلا نخواهم تنها بگذرانمش و بروم دانشگاه که زینو را ببینم و حرف بزنیم. اخر شب بروم کافه نوید و منتظر طراوت باشم. با دوستانمان بگوییم و‌ بخندیم و وقتی که خسته شدیم مسیر کافه تا خانه را پیاده و دست توی دست برگردیم. یا شاید هم بین راه بحث کوچکی بینمان پیش بیاید. به خانه برسم و خودم را روی لحاف نرم و خنکمان ولو کنم. اگر باران هم بیاید و پنجره را باز بگذرام که دیگر هیچ چیز از دنیا نمی‌خواهم.

قلبم جای این حجم دلتنگی را‌ ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۱۲
حیران

باید بروم به کوهی و فریاد بزنم. فریاد بزنم. فریاد بزنم. فریاد بزنم.

چرا کاری نکردم؟

چرا؟!

چرا؟

احساس می کنم به عالم و ادم مدیونم با این کارم.

لعنت به من.

باید فریاد بزنم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۰۴:۱۵
حیران