لنگ در هوا
امشب، در واقع از همین چند لحظهی اخیر، دارم طعم ناخوشی را بعد از چند وقت می چشم. دنبال جایی برای ابرازش بودم که امین اسکرین شاتی از وبلاگ به روز نشده ام فرستاد. عجیب تر اینکه چند لحظه قبلش می خواستم پیام بدهم که چرا کم پیداست ولی احتمالا بخاطر یکی از فکر های ناخوشی که توی سرم بود از یاد بردم. با چندتایی از دوستانم حرف زدم و همه پکر و افسرده بودند. دلم می خواست به بقیهشان پیام دهم و بخواهم که حالشان خوب باشد.
تصمیم های تازه ای گرفتهام و حالا امشب احساس کردم که شاید نشود که عملی بشوند و برای همین کمی حالم گرفته شده. راستش این روزها اینکه هر یک از عزیزانم یک جایی از این کشور پهناورند اذیتم می کند؛ برعکس قبلا که بیشتر دلچسب بود.
توی این اوضاع که نیاز به سکون هست، نمی توانم برای رفع دلتنگی هام هی بلند شوم و این طرف و آن طرف بروم. از طرفی برای رفع هر دلتنگی، باید دلتنگی دیگری را به جان بخرم و خب حالا تصمیم گرفته ام که کدام دلتنگی ها را می خواهم به جان بخرم تا یکی از دلتنگی ها برای مدتی سراغم نیاید.
فکر نمی کردم روزی اینکه به جاهای مختلفی احساس تعلق می کنم و بهشان حس خانه دارم، باعث عذابم شود.
سه ماهی می شود چیزی ننوشته ام. حتی توی نوت گوشی. سه ماههی زیبا و عجیبی بود. باید ثبت شود هرچند که از ان گذشته باشد و نوشتهاش تازه نباشد!
می نویسم.